فهرست بستن

مشاعره با حرف «خ»

خادم درگه پیرم که ز دلجویی خود

غافل از خویش نمود وزبر وزیرم کرد

 

خار ار چه جان بکاهد گل عذر آن بخواهد

سهل است تلخی می در جنب ذوق مستی

 

خال سرسبز تو خوش دانه عیشیست ولی

بر کنار چمنش وه که چه دامی داری

 

خالی مباد کاخ جلالش ز سروران

و از ساقیان سروقد گلعذار هم

 

خامان ره نرفته چه دانند ذوق عشق

دریادلی بجوی دلیری سرآمدی

 

خامه چون خواست ستاید گهر پاکش را

محو چون قطره ُ ناچیز درآن دریا شد

 

خاموش نشین که کمترین منفعتش

آن است که از خطا مصون خواهی بود

 

خاک ره آن یار سفرکرده بیارید

تا چشم جهان بین کنمش جای اقامت

 

خاک وجود ما را از آب دیده گل کن

ویرانسرای دل را گاه عمارت آمد

 

خبر بلبل این باغ بپرسید که من

ناله ای می شنوم کز قفسی می آید

 

خبر داری ای استخوانی قفس

که جان تو مرغی است نامش نفس

 

خدا را از طبیب من بپرسید

که آخر کی شود این ناتوان به

 

خدا را ای رقیب امشب زمانی دیده بر هم نه

که من با لعل خاموشش نهانی صد سخن دارم

 

خدا را ای نصیحتگو حدیث ساغر و می گو

که نقشی در خیال ما از این خوشتر نمی‌گیرد

 

خدا را چون دل ریشم قراری بست با زلفت

بفرما لعل نوشین را که زودش باقرار آرد

 

خدا را داد من بستان از او ای شحنه مجلس

که می با دیگری خورده‌ست و با من سر گران دارد

 

خدا را رحمی ای منعم که درویش سر کویت

دری دیگر نمی‌داند رهی دیگر نمی‌گیرد

 

خدا را محتسب ما را به فریاد دف و نی بخش

که ساز شرع از این افسانه بی‌قانون نخواهد شد

 

خدا را کم نشین با خرقه پوشان

رخ از رندان بی‌سامان مپوشان

 

خدا زان خرقه بیزار است صد بار

که صد بت باشدش در آستینی

 

خدا گر زحکمت ببندد دری

زرحمت گشاید در دیگری

 

خداوند ازآن بنده خرسند نیست

که راضی به قسم خداوند نیست

 

خداوندا! تویی پروردگارم

همه از توست یا رب هر چه دارم

 

خداوندی به جای بندگان کرد

خداوندا ز آفاتش نگه دار

 

خدای را به می‌ام شست و شوی خرقه کنید

که من نمی‌شنوم بوی خیر از این اوضاع

 

خدای را مددی ای رفیق ره تا من

به کوی میکده دیگر علم برافرازم

 

خدای عرش جهان را چنین نهاد نهاد

که گاه مردم شادان و گه بود ناشاد

 

خدایا بر آن تربت نا مدار

به فضلت که باران رحمت ببار

 

خرابتر ز دل من غم تو جای نیافت

که ساخت در دل تنگم قرارگاه نزول

 

خرد در زنده رود انداز و می نوش

به گلبانگ جوانان عراقی

 

خرد ز پیری من کی حساب برگیرد

که باز با صنمی طفل عشق می‌بازم

 

خرد که قید مجانین عشق می‌فرمود

به بوی سنبل زلف تو گشت دیوانه

 

خرد که ملهم غیب است بهر کسب شرف

ز بام عرش صدش بوسه بر جناب زده

 

خرقه پوشی من از غایت دین داری نیست

پرده‌ای بر سر صد عیب نهان می‌پوشم

 

خرقه زهد مرا آب خرابات ببرد

خانه عقل مرا آتش میخانه بسوخت

 

خرقه زهد و جام می گر چه نه درخور همند

این همه نقش می‌زنم از جهت رضای تو

 

خرم آن دم که چو حافظ به تولای وزیر

سرخوش از میکده با دوست به کاشانه روم

 

خرم آن روز کز این مرحله بربندم بار

و از سر کوی تو پرسند رفیقان خبرم

 

خرم آن روز کز این منزل ویران بروم

راحت جان طلبم و از پی جانان بروم

 

خرم آن روز که با دیده گریان بروم

تا زنم آب در میکده یک بار دگر

 

خرم آن کس که در این محنت گاه

خاطری را سبب تسکین است

 

خرم بزی و جهان بشادی گذران

تدبیر نه با تو کرده اند اول کار

 

خرم دل آن که همچو حافظ

جامی ز می الست گیرد

 

خرم دل آنکه زین جهان زود برفت

و آسوده کسی که خود نیامد به جهان

 

خرم شد از ملاحت تو عهد دلبری

فرخ شد از لطافت تو روزگار حسن

 

خز به جای ملحم و خرگاه

بدل باغ و بوستان آمد

 

خزینه داری میراث خوارگان کفر است

به قول مطرب و ساقی به فتوی دف و نی

 

خزینه دل حافظ به زلف و خال مده

که کارهای چنین حد هر سیاهی نیست

 

خستگان را چو طلب باشد و قوت نبود

گر تو بیداد کنی شرط مروت نبود

 

خسروا پیرانه سر حافظ جوانی می‌کند

بر امید عفو جان بخش گنه فرسای تو

 

خسروا حافظ درگاه نشین فاتحه خواند

و از زبان تو تمنای دعایی دارد

 

خسروا گوی فلک در خم چوگان تو باد

ساحت کون و مکان عرصه میدان تو باد

 

خسروان قبله حاجات جهانند ولی

سببش بندگی حضرت درویشان است

 

خشت زیر سر و بر تارک هفت اختر پای

دست قدرت نگر و منصب صاحب جاهی

 

خشک شد بیخ طرب راه خرابات کجاست

تا در آن آب و هوا نشو و نمایی بکنیم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *