محور زبان و ادبیات فارسی (احساس واژهها)
عنوان تصویر
درختانی که بودند!
جزئیات تصویر
صحرایی در تصویر دیده می شود که گویی سالهاست رنگ باران را به چشم ندیده است.ترک های خشکیده ای که زمانی بالینی برای درختان گردو بوده اند و یا شاید گلدانی برای سرو ها ؛ سرو هایی که با تمام سرافرازیشان اکنون فرازی شده اند برگرمای یکی از خانه های شهر خاکستری…پیر مردی با کولباری از امید برای دو باره سبز شدن سبزه ها…بوته ای می بینم که طراوتش نوید از بهار می دهد ولی همسایه هایش رنگی از آن برگونه هایشا ن ندارند…فقط قهوه ای یا شاید هم نقره ای…پرندگانی که بوی غنچه های سبز بوته ی رز را شنیده اند و به دنبال دوباره دیدن رنگ آسمان پر می زنند.و سطل هایی از آب که شاید بر رنگ غنچه ها بیا فزایند.رد پای افرادی که با رفتن جویبار ها رفتند.و بوته را تنها گذاشتند بوته ای که فقط غنچه هایش را دارد یا پیر مردی را با دستان خسته اش را …
پیام تصویر
سبزه ها دارند می میرند ؛ زرد می شوند. یبایید کمکی کنیم تا شبنم، خانه ای برای سکونت داشته باشد ؛ بلغزد و دوباره از برگی به برگی دیگر چکد. کمکی کنید تا منظره ی درختانی که امروز به ما آرامش می دهند، بر چشمان فرزندانمان هم رنگ آسایش باشند.آری بیایید کمکی کنیم که سبزی باغ های زیتون یا گرمی دشت های حُسن یوسف برای همیشه پا برجا باشد.
موضوع انشا
خشکسالی
مقدمه
هر روز و هر روز زمین تشنه تر می شود و ترک های صحراهای خشک عمیق تر…کم ابی معضلی است که راه حلّش در دست ماست.هر بار که خورشیدی می آید و می رود پله ای به پله های بالا رفته مان تا مرز نابودی حیات اضافه می شود. خشکی در کمین است تا به جان پهنه ی وسیع افق دریا بیافتد و شاید هم این پایانی باشد برای زندگی در این کره ی خاکی .آب را باید نجات داد تا شاید کودکانمان رنگ آب ، بوی جنگل های بلوط یا مزه ی خاک خیس را دوباره احساس کنند.
بندهای بدنه
کم آبی سایه ایست که بر برآیینه ی آینده ی کودکان یا حتی خودمان تاریکی می افکند. چه بسیار نهال هایی بودند که با حسرت یک قطره از حیات آخرین برگ هایشان را بر زمین پاشیدند.چه بسیار اشک هایی که برگونه های طبیعت خشکیدند و حسرت را بردل ساقه های برنج انداختند.بوی مرگ ،تمام نخلستان هارا خواهد سوزاند و برگ های شکننده ی درختان خرما سایه ای می شوند برای ریگ های خسته…
مرگ موجودات زنده شاید بعید و لی نزدیک است. شاید کمی بعد دیگر نتوانیم ببینیم درختان سبز یا دشت های با طراوت و یا حاله ی ابریشمی سرخ شقایق های عاشق را … شاید دیگر شقایقی نباشد که زندگی کنیم بیایید تا ابد…تاشقایق هست… زندگی کنیم.
نجات آب وظیفه ایست بردوش تمام کسانی که برای فردا نگرانند .شاید دیگر فرصتی برای نجات آبی که هست ولی کم هست نباشد پس بیایید قبل از نبودن آن نجاتش دهیم.
مصرف بی رویه ی آب تیشه ایست بر تنه ی درخت بشر . همان زمان که شیر آب را باز می کنید به اشکی فکرکنید که بر گونه ی کودکی خشکید چرا؟ چون آب هست ولی کم است..همان زمان که ماشین خود رامی شویید به برگی فکر کنید که زیر سیلِ بی آبی می شکند چرا؟چون آب هست ولی خیلی کم است… همان زمان که با چشمانی متحیّر به رود خانه های خشک می نگرید به این بیاندیشید که زمانی آب بود… بیایید حال که آب هست، درست مصرف کنیم.
زمین تشنه است … لب های خشکیده ی زمین از آتش مصرف بشر می سوزد ؛ما داریم زمین را می کشیم چرا به فریاد های خاموش شن های خفته گوش نمی دهیم ؟ شاید چون همیشه می شنویم آب هست .. آب هست…امّا کم است .
بند نتیجه
فبل از اینکه آب دیگر نباشد آیینه ی حقیقت را ببینید؛ رود ها خشکیده اند،چیزی جز مرگ بر بالین خاک پرسه نمی زد.دیگر حتی گلدان های خانه ی مادربزرگ هم بوی گل نرگس نمی دهند و کم کم بوی خاکِ پس از باران هم فراموش خواهد شد.اگر آینده ی خود را دوست دارید،به خاطر لاله های تشنه ، کنده های مرده و غنچه های تنها مواظب آب باشید.
عنوان تصویر
سبز، زرد، سفید…
جزئیات تصویر
تصویری می بینم پر از رنگ های سبز و زرد و سفیدکه همگی بر جویبار گندم پرواز می کنند …دشتی بزرگ مملو از گندم که شاید ثمر تلاش کشاورز پیر است که با گندم ها حرف می زند از مریضی لاعلاج پسرش تا خاطرات خاکستری پیر دخترش… درختانی سبز در پس این گندم ها قد علم کرده اند و در میان تلاطم آهنگ باد می رقصند …آسمان آبیست برخلاف امروز شهر سیاه؛آسمان اینجا به رنگ دل مردمانش است… رنگ گندم ها را می بینم که حال چونان پارچه ای حریر از جنس پرتو های تنیده ی آفتاب بر فراز دشت خاک می تازد؛درخت ها هنوز می رقصند و باد در هیاهوی ثانیه ها می نوازد؛چندی بعد لاشه های نژند و خشک گندم های نالان زیر تازیانه ی همان آفتاب روح بخشی که زمانی بر جامه شان رنگ می بخشید ؛جان می دهند…
پیام تصویر
اسراف در مصرف گندم و استفاده ی بیش از حد و اندازه از آن باعث تباهی همان برهوتی می شود که از آسمان شهرمان می سازیم.
موضوع انشا
سرنوشت سیاه دانه های مظلوم
مقدمه
کشاورز پیر قدم بر می دارد و به خاشاک های مزرعه اش می نگرد ،مزرعه ای مملو از تهی بودن ؛به این فکر می کند که همدم های رنگارنگش کجا رفته اند؟هنوز هم به یاد سپیده دم می افتد زمانی کهشبنم بر گود و ناگود های پیکر دوستانش لانه می ساخت.زمانی که آن ها را به آسیابان می داد برای همیشه از لبخند های طلایی امید خداحافظی می کرد هربار که نان می خورد به یاد دوستانش می افتاد گندم هایی طلایی و بی گناه…
بندهای بدنه
دانه گندم نوید از زندگی است ؛حیاتی که شکیبایی می طلبد تا دانه های شن را کنار زند ، پهنه ی سنگین ریگ های خفته را بیدارکند ،هاله ی ابریشمی خورشید را ببیند، با تمام وجود گرمای شعله های آب را احساس کند وامید را از رنگین کمان یاد بگیرد؛یاد بگیرد که پشت هر تاریکی خورشیدی از نور می تابد.
گندم زار جمعی از دانه هاییست که راز نمو را از مادر طبیعت آموختند.گندم هایی که همدم و مونس کشاورز می شوندو به درد های خونین فرزندانش گوش فرا می دهند و آرامش را به کشاورز هدیه می کنند؛هدیه ای که هیچ کدام از فرزندان کشاورز پیر برایش ارمغان نیاورده است.
آسیاب انقلابی است بر حیطه ی حیات گندم.پیرمرد هنگامی که گندم های طلایی را به آسیابان می داد یاد زمانی می افتد که پسر جوانش را به بالین درنده ی جامعه ی سوزان می بخشید ؛ نا آرام امّا امیدوار. نگاهی خسته ولی پرشور را بدرقه می کرد و بغضش را قورت می داد.
آینده ی تاریک دانه های گندم سرنوشتیست که بر سر هر جوانه ای می افتد؛چرا؟ چون ما گندم را دوست، نداریم و برای دستان چروکیده نانوا یا گیوه های خسته ی کشاورز ارزش قائل نیستیم ؛ ماهستیم که نان را با لاشه ای خشک و بی روح بر کنار جویی می اندازیم ولی باز هم،نان خشک حرمت دارد ؛امّا بهتر است بگویم داشت…
بند نتیجه
آری؛ خدایا انسانیت را به انسان های نا انسان یاد بده به دل های خاموش و نژند انسان های سنگ، نور عطاکن . تا این چنین طلای نرم را بر سنگ های سخت نیندازند ولی همین طلا که امروزه آواره ی جوی های سنگدل است،از خوشبخت ترین همدم هاست ؛بر سرهر سفره ای شادی جاری می سازد ؛بر در هر خانه ای حیات می وزاند و بر لب هرکودکی لبخند می رویاند حتّی زمانی که خشک و سرد در کنار جاده ای می افتد باز هم تسکینی می شود بر درد دل کودکان تنها…