فاتحهای چو آمدی بر سر خستهای بخوانلب بگشا که میدهد لعل لبت به مرده جان فارغ ز امید رحمت و بیم عذابآزاد ز خاک و باد…
اهتمام ادبی
غبار آیینه دل حجاب دیده ماستوگر نه شاهد ما بی نقاب می گذرد غبار خط بپوشانید خورشید رخش یا ربحیات جاودانش ده که حسن جاودان دارد غبار…
ژاله از روی لاله دور مکنتا نسوزد ز شعله بستان را ژرف است محیط این جزیرهخاکش سیه است وآب تیره ژغ ژغ آن زان تحمل می کنیتا…
عاشق از قاضی نترسد می بیاربلکه از یرغوی دیوان نیز هم عاشق چه کند گر نکشد بار ملامتبا هیچ دلاور سپر تیر قضا نیست عاشق شو ار…
ظاهر شود که خلق چه دارند در بساطدر کشوری که یوسف ما را بها کنند ظالم بمرد و قاعدهی زشت از او بماندعادل برفت و نام…
طالب لعل و گهر نیست وگرنه خورشیدهمچنان درعمل معدن و کان است که بود طالبان را مژده مطلوب آمد در کنارمی کشان را کن خبر پیر…
ضامن شده ام بهر نجات همه کسبرمن بنویس سیئات همه کس ضایع مکن این دم ار دلت سودا نیستکین باقی عمر را بقا پیدا نیست ضرب شمشیر…
صبا به چشم من انداخت خاکی از کویشکه آب زندگیم در نظر نمیآید صبا به خوش خبری هدهد سلیمان استکه مژده طرب از گلشن سبا آورد صبا…
شاهد عهد شباب آمده بودش به خوابباز به پیرانه سر عاشق و دیوانه شد شاهدان گر دلبری زین سان کنندزاهدان را رخنه در ایمان کنند شاهدی از…
سحر کرشمه چشمت به خواب می دیدمزهی مراتب خوابی که به زبیداری است سحرم دولت بیدار به بالین آمدگفت برخیز که آن خسرو شیرین آمد سحرم هاتف…
ز احمد تا احد یک میم فرق استجهانی اندر آن یک میم غرق است ز اخترم نظری سعد در ره است که دوشمیان ماه و رخ…
رازی، که دلم ز جان همی داشت نهفتاشکم به زبان حال با خلق بگفت راست چون سوسن و گل از اثر صحبت پاکبر زبان بود مرا…
ذات تو که مجموعه ُ اقسام معالی استانواع کمالات هنر را شده جامع ذات نایافته از هستی بخشکی تواند که شود هستی بخش ذاتت ورای مرتبهُ جمله…
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرسکه چنان ز او شدهام بی سر و سامان که مپرس دارم از لطف ازل جنت فردوس طمعگر چه…
خادم درگه پیرم که ز دلجویی خودغافل از خویش نمود وزبر وزیرم کرد خار ار چه جان بکاهد گل عذر آن بخواهدسهل است تلخی می در…